روزی مردی به خدمت فیلسوف بزرگ #افلاطون آمد و نشست

روزی مردی به خدمت فیلسوف بزرگ #افلاطون آمد و نشست و از هر نوع سخن می‌گفت. در میان سخن گفت:
امروز فلان مرد از تو بسیار خوب می‌گفت که افلاطون عجب بزرگوار مردی است و هرگز کسی چون او نبوده است.
افلاطون چون این سخن بشنید، سر فرود برد و سخت دلتنگ شد.
آن مرد گفت:
ای حکیم! از من تو را چه رنج آمد که چنین #دلتنگ شدی؟
افلاطون پاسخ داد:
ای خواجه! مرا از تو رنجی نرسید. ولی مصیبت بالاتر از این چه باشد که جاهلی مرا #ستایش کند و کار من او را پسندیده آید؟
ندانم کدام کار #جاهلانه کرده‌ام که او خوشش آمده و مرا به خاطر آن ستوده است.

پ. ن:
اگر تشخیص دادیم کاری درست و صحیح است، انجام دهیم. منتظر ستایش و تعریف و تمجید دیگران نباشیم.

t.me/hamid_yazdanian

@eshkabar
ارسال شده توسط:Ahmad Rajabzadeh
@eshkabar

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن