در انتظار شکوفه های بهار نارنج ✍ مهدی یزدانیان تازه درس
در انتظار شکوفه های بهار نارنج
✍ مهدی یزدانیان
تازه درس طلبگی را آغاز کرده بودم. در یکی از شهرهای جنوبی کشور. اولین باری بود که با قوم بلوچ آشنا می شدم.
آن سالها مثل امروز ارتباطات گسترده نبود. دو سه سال بعدش تازه با اینترنت دایل آپ آشنا شدم.
اوایل احساس می کردم در پاکستانم. دوست هم حجره ای ( هم اتاقی) پرسید اهل کجا هستی ؟ بدون هیچ هیجانی گفتم طبس. چون انتظار نداشتم طبس را بشناسد. گل از گلش شکفت. جدا طبسی هستی ؟ آره
اومدی طبس؟ شروع کرد از باغ گلشن و امامزاده و مرام و معرفت و مردم و بوی عطر پرتقال در کوچه هایش ( منظورش نارنج بود) و از زمین و زمان طبس گفت.
وقتی هیجانش را دیدم، بادی در آستینم انداختمو گفتم، البته زلزله طبس را ویران کرد. از زلزله پرسید، ولی اطلاعات زیادی نداشتم. گفتم خب زلزله قبل از انقلاب بوده، ولی پدرم می گویند: آیت الله واعظ طبسی در سازندگی طبس خیلی موثر هستند ( آیت الله در قید حیات بودند) گفت آقای واعظ طبسی تولیت حرم امام رضا از طبس شما هستند؟ با خنده گفتم من از طبس ایشان هستم.
از پلیکان های باغ گلشن هم پرسید. وقتی گفتم خودشان در باغ گلشن کاشانه کرده اند کسی آنها را نیاورده، گفت: بگو به حضرت عباس!
خلاصه که امامزاده و عطر بهار نارنجی که در طبس می پیچد و باغ گلشن، شناسنامه ما طبسی ها است.
خدا رحمت کند آیت الله واعظ طبسی که آبادانی طبس را مدیون ایشان هستیم.
به یاد مرحوم حضرت آیت الله واعظ طبسی _ صلوات
@eshkabar
ارسال شده توسط:Ahmad Rajabzadeh
@eshkabar