«دست نوازش» روزى در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانشآموزان
«دست نوازش»
روزى در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانشآموزان سال اوّل خود خواست تا تصویر چیزى را که نسبت به آن قدردان هستند، نقاشى کنند. او با خود فکر کرد که این بچههاى فقیر حتماً تصاویر بوقلمون و یا میز پُر از غذا را نقاشى خواهند کرد؛ ولى وقتى «داگلاس» نقاشى ساده کودکانه خود را تحویل داد، معلم شوکه شد!
او تصویر یک «دست» را کشیده بود، ولى این دست چه کسى بود؟
بچههاى کلاس هم مانند معلم از این نقاشى مبهم، تعجب کردند! یکى از بچهها گفت: من فکر مىکنم این دست خداست که به ما غذا مىرساند و یکى دیگر گفت: شاید این دست کشاورزى است که گندم مىکارد و بوقلمونها را پرورش مىدهد. هرکس نظرى مىداد تا اینکه معلم، بالاى سر داگلاس رفت و از او پرسید: این دست چه کسى است، داگلاس؟
داگلاس در حالى که خجالت مىکشید، آهسته جواب داد: «خانم معلم، این دست شماست.»
معلم به یاد آورد از وقتى که داگلاس پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانههاى مختلف نزد او مىآمد تا خانم معلم دست نوازشى بر سر او بکشد…
نکته: شما چطور؟! آیا تا به حال بر سر کودکى یتیم، دست نوازش کشیدهاید؟ بر سر فرزندان خود چطور؟
” اى پروردگارى که حیات بخشیدهاى مرا، قلبى به من ببخش مالامال از قدرشناسى و عشق.” ویلیام شکسپیر
برگرفته از کتاب «تو، تویی؟!»
@eshkabar
ارسال شده توسط:Ahmad Rajabzadeh
@eshkabar