روستای زیبای مبشرآباد….قسمت چهارم باسلام مجدد به قسمت چهارم این داستان رسیدیم. درپایان
روستای زیبای مبشرآباد….قسمت چهارم
باسلام مجدد
به قسمت چهارم این داستان رسیدیم.
درپایان قسمت سوم خدمتتون عرض شدکه مابه جاده ده محمدرسیدیم
بخاطردارم که تازه بوته های درمنه درحاشیه جاده ها سبز و دارای برگهای کوچکی بودند
داخل پرانتز عرض کنم که ( درمنه را درگوگل سرچ کنیدتابه خصوصیات بینظیر وفوایداین گیاه دارویی پی ببرید)
لذا ازفرصت استفاده کرده ،ماشین رابیرون ازجاده پارک نموده وچند دقیقه ای مشغول جمع آوری برگهای درمنه شدیم،
درنهایت به راه خودادامه داده تابه روستای ده محمدرسیده وبه سمت عشق آبادحرکت نمودیم
البته ناگفته نماندباتوجه به اینکه برای رفتن به روستای مبشرآباد،پیچ وتاپ زیاد ومسیرتقریبا طولانی راطی نموده بودیم اماازشماچه پنهان که بازهم دوست داشتیم مبشرآبادراببینیم
تااینکه به ایستگاه راه آهن عشق آبادرسیدیم
ودرنهایت تصمیم گرفتیم که مجددا مسیرجاده مبشرآبادراطی نموده تا انشاءالله بتوانیم این منطقه راازنزدیک رویت نماییم
پس ازگذشت حدودا ۵ الی ۶ کیلومتروفاصله گرفتن ازجاده اصلی وعبوراز زیرگذرپل های راه آهن، درختان روستابه چشم میخورد،بادیدن درختان برق شادی درچهره مانمایان شد
زیرا حقیقتا راه طولانی را طی نموده بودیم
علی ایحال باشورشعف فراوان وباذوق وشوق وصف ناپذیری تمامی دست اندازها و…. را پشت سرگذاشته تا بالاخره به ابتدای روستای زیبای مبشرآبادرسیدیم،
درابتدای ورودی روستا متوجه شدیم ومشخص بودکه دونفرازعزیزان مشغول آبیاری زمینهای کشاورزی محل میباشند
اما باکمال تعجب متوجه شدیم که تمامی مسیرهای ورودی به روستا بوسیله چوب وتنه ی درختانی که خشک شده بود بسته واصلا امکان ورودوسایل نقلیه به داخل روستا وجودندارد،
به هرحال دوست داشتیم حالا که بااین همه مشکلات بدینجا رسیده ایم،لحظه ای استراحت وپس ازصرف چایی،اسباب وعلل ناهار راهم که ازقبل تدارک دیده بودیم مهیا نماییم،
ابتدا ماشین خودرابافاصله پارک نموده وقدم زنان به کناراستخرآب روستا رسیدیم ومنتظرشدیم تا یکی ازعزیزان که مشغول آبیاری زمینها بودندتشریف آوردند وضمن سلام واحوال پرسی وخسته نباشیدبه ایشان،وهمچنین عذرخواهی بابت اینکه بدون اجازه واردمحل شده ایم،راجع به صرف چایی وناهارصحبت کردیم وخواستیم که اگراجازه دهند،یکی دوساعتی درزیرسایه یکی ازدرختان اتراق نماییم،
امادرکمال ناباوری عذرماراخواستند
وفرمودندکه بدلیل ورودافرادناشناس به بهانه تفریح وپیداکردن اشیاء عتیقه،واردمحل میشدندوضمن خرابکاری،موجب سلب آسایش مامیشدند،
بنده خدمت ایشان عرض کردم که اولا ماغریبه نیستیم فرزندهمین آبادوخاکیم(عشق آباد)وضمن معرفی خودوبستگان،بازهم معرفی ما موثرواقع نشد ودرنهایت ضمن تشکر بابت مهمان نوازی گرم ایشان، تصمیم گرفتیم که برگردیم
اما این مسئله درلحظات اولیه برای بنده وخانواده ام خیلی نگران کننده بود،چون ساعت حدودا نزدیک به ۳ بعدازظهر بود وماهم واقعا باتوجه به طول مسیر،آنهم باوضعیتی که برای شما توضیح دادم،خسته و کوفته بودیم
حالا هرکدام ازشما عزیزان تصوربفرماییدکه درچنین شرایطی قرارمیگرفتید،چه حال و هوایی بشما دست میداد
قضاوت باشما…….
اما بنده به اتفاق خانواده درکمال تواضع واحترام باایشان خداحافظی کرده وبرگشتیم واینطور خودمان را راضی نموده که ؛
حق باایشان بود،چون ملک خصوصی وشخصی بوده و دوست نداشتندکه کسی وارد حریم آنها شود
اما هنگام خداحافظی تابلویی که روی دیوارخانه ایشان نصب شده بودنظرمنو به خودش جلب نمود
انشاءالله درقسمت پایانی ادامه مطالب راخدمتتون عرض خواهم نمود
ارادتمندشما تهران ۱۴۰۲/۲/۲۵
@eshkabar
ارسال شده توسط:Ahmad Rajabzadeh
@eshkabar