خاطره جالب از اقای احمد سبحانی، فرزند سبحان قلی بمب شیمیایی

خاطره جالب از اقای احمد سبحانی، فرزند سبحان قلی

بمب شیمیایی به جای قورمه سبزی
——————————-
اواخر دی ماه ۱۳۶۲ بود که در قالب نیروهای طرح لبیک یا خمینی ۵۰ نفر از عشق آباد به جبهه اعزام شدیم. فکر کنم اولین وشاید هم آخرین اعزامی بود که از کل شهرستان ها مسلح وبا تمام تجهیزات کامل عملیاتی از طبس اعزام شدیم.
شهید حسن آقای خطیبی در این اعزام ماها را همراهی می کرد(معمولا به شهدا و اموات لفظ آقا را بکار نمی برند ولی عمدا نوشتم چون خیلی آقا بود وعجیب وچقدر خالصانه سالک الی الله شده بود) والبته به آرزوی دیرینه اش رسید . لشکر ۵ نصر گردان یدالله که فرمانده آقای چمنی از شیروان بودند
بچه های عشق آباد در یک گروهان سازماندهی شده بودیم .فرمانده گروهان آقای علیرضا نعیمی. معاون گروهان آقای محمد زاده بودند. حاج علی آقای ثقفی منشی گروهان ، و حقیر پیک گروهان بودم .مرحوم حاج آقای عباسی هم در این گروهان حضور داشتند. و برای همه گردان ها نماز اجماعت اقامه می کردند .خدا رحمتشون کند.
تقریبا بعد از یک هفته الی ده روز استقرار در بیابان های اطراف سایت ۴ عملیات خیبر شروع شد. عملیات چند روز ادامه داشت. در یک روز بعد نماز مغرب خبری پخش شد که چند نفر نیروی با تجربه به عنوان فرمانده دسته می خواستند که از گروهان ما فقط دو نفر یکی احمد آقای محمدی از هودر ودیگری شهید حسن آقا ی خطیبی را انتخاب وبرای عملیات رفتند وقتی از ما خداحافظی می کردند یادم هست بچه های گروهان به حال این عزیزان غبطه می خوردند.
سرانجام بعد از ۵ روز دیگر ما را برای ادامه عملیات که حفظ جزایر مجنون بود وامام فرمان حفظ آنها را داده بودند به منطقه (شط علی ) بردند تا از آنجا با هلی کوپتر به جزایر مجنون و خط مقدم برویم . در یک بیابان شب سنگرهای انفرادی برای خودمان حفر کردیم . که هوای زمستان بود …..
صبح تا ظهر هلی کوپتر ها چند گروهان نیرو را هلی بُرد کردند. تا نوبت گردان ما شد. که ما اولین گروهان بودیم.
نهار آوردند غذا را که خوردیم یک ساعت گذشت .از هلی کوپترها خبری نشد ساعت حدودا سه عصر بود که صدای غرش جنگنده‌های سوخو ۷ ومیگ های عراقی بلند شد .چند ثانیه مهلت یافتیم تا خودمان را به وسط درختچه هایی که تقریبا دو متر بلندی داشت برسانیم و خود را استِتار کنیم.
هواپیما به قدری در سطح پایین وبا سرعت حرکت می کردند که نوشته های زیر هواپیما کاملا دیده می شد.
در آنجا واقعا یک امداد غیبی شامل شد وما معجزه را به چشم دیدیم .چون کافی بود یک نیروی رزمنده از وسط آن درختچه‌ها بر می خاست وخلبانان او را می دیدند.
ولی خوشبختانه به سرعت دور شدند. ده دقیقه از رفتن هواپیما ها نگذشت که بوی شدید قورمه سبزی در فضای آنجا پیچید. یه ماشین تویو تا هم به سمت ما می آمد ویک نفری بالای ماشین فریاد می زد. شایعه کردند که شام آوردند . یقلابی ها (ظرف درب دار غذا )را برداشتیم و به سمت ماشین رفتیم اما از غذا خبری نبود .اون برادر پاسدار روی ماشین داد می زد این بوی بمب شیمیایی است چفیه هاتون را جلو دهانتان محکم ببندید ، وسایل تون را بردارید، می خواهیم از اینجا خارج بشیم. لطف خداوند دوباره‌ شامل و باد شدیدی وزیدن گرفت . ما به سمت پاسگاه برزگر از کنار جاده‌ای به ستون یک حرکت کردیم و دو فروند جنگنده‌ از بالا مراقبت می کردند. بعد از طی ۵ کیلومتر پیاده روی در آن هوای پر گرد وغبار ،ماشین های کمپرستی رسیدند و سوار شدیم. غروب بود در وسط شهر سوسنگرد کمپرسی ما چند لحظه ای نگه داشت فکر کنم راننده می خواست چیزی بخرد در این فاصله خوشمزه گی بچه‌ها گل کرد وشروع کردند ادای اُسرای عراقی را در آوردن
الموت صدام الموت صدام
ناگهان مردم با چوب وسنگ حمله کردند وفکر می کردند عراقی هستیم.
راننده سریع رسید و مردم را متوجه کرد که اینها بچه‌ها ی رزمنده خودمان هستند. که بعد همان مردم می خندیدند و برایمان دست تکان می دادند.ما را به اهواز و از آنجا به منطقه‌ فکه سایت ۴ انتقال دادند.
بعد از استقرار در سایت ۴ کلاس های آموزش های مقابله با سلاح های شیمیایی را برایمان گذاشتند.و با انواع ماسک ها و آمپول ها آشنا شدیم. والسلام

با احترام خاص احمد سبحانی
هفته دفاع مقدس
عشق آباد خبر
@eshkabar
عشق آباد خبر در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/eshkabar
ارسال شده توسط:علی رجب زاده
@eshkabar

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن