شعری دروصف عشایر ودامداران من عشایر هستم، پیشه موسی عمران دارم اژدها

شعری دروصف عشایر ودامداران
من عشایر هستم، پیشه موسی عمران دارم
اژدها خورده مرا، رمقی جان دارم
قصه ی درد دلم راهمگی گوش کنید
چهره ی سوخته وزلف پریشان دارم
روزگارم سیه وگشته تبه کارمن
من هنوزم به دلم امید باران دارم
دست پرتاول وپرپینه ی من می گوید
ایهاالناس که من رنج فراوان دارم
نه حقوق سرماهی ونه ایام صفا
شکرگویم به خدا که لقمه ای نان دارم
چهره ی سوخته ام بوسه نزد کودک من
طفلکی رابه گمان ابله مرغان دارم
دولت سیزدهم کرده خجل رویم را
من به هرجا ومکان گریه ی پنهان دارم
مرغ خوراک پرید از قفس وشد ازاد
دست من بو نرسد سعی فراوان دارم
کی به تقویم بود نام نام اورمان
روز تجلیل کی از دولت چوپان دارم
گفته اند صبرکنی زغوره حلوا سازی
این چه حلواست که در جام نمکدان دارم
الغرض قصه تمام است ودلم خونین است
گر به دادم نرسی خانه ی ویران دارم
گر به دادم نرسی چاره کنی کارم را
من شکایت به خدا صاحب قرآن دارم
گفت نجما شعر خود را، بهر اصلاح امور
ورنه من مثل شما روی درخشان دارم
ارادتمند، محمد حسن نجم الدین
عشق آباد خبر
@eshkabar
ارسال شده توسط:۰۹۱۳۲۵۰۲۰۳۹ علی رجب زاده
@eshkabar

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن