روستای زیبای مبشرآباد و…..قسمت سوم باسلام وعرض ادب خدمت تمامی همشهریان

روستای زیبای مبشرآباد و…..قسمت سوم
باسلام وعرض ادب خدمت تمامی همشهریان عزیزم
ادامه مطالب یا داستان :
درپایان قسمت دوم به این نکته اشاره نمودم که بنده تابلویی بنام مبشرآباد یاجهت نما یا علامتی برای ارائه مسیر،مشاهده ننمودم
و نبودتابلوی روستای مبشرآبادباعث شد که ما……
شروع قسمت سوم؛
…به شوق دیدارروستای مبشرآبادبه راه خودادامه داده تابدان جا که دیگربنظرمیرسید به انتهای جاده یا به بن بست رسیدیم
البته منظورم ازجاده همان راه خاکی وآنهم دست اندازهای فراوان که بوسیله بارانهای موسمی به شدت تحت تاثیرقرارگرفته بودند،
امادرانتهای مسیر،ساختمان مجهزی به چشم میخوردکه گویای یک ایستگاه بین راهی (راه آهن )بود وآن ایستگاه دیهشک بود
ولی دقیقابخاطرندارم که ازابتدای جاده تارسیدن به این ایستگاه قطارچقدرفاصله یاچندکیلومتربود
اماآنچه نظربنده رابخودجلب می نمود،این بودکه اگرعزیزان مسئول ما درآن زمان میتوانستندباتوجه به تعددمسافرانی که درایستگاه عشق آبادجابجا میشوند،نظرکارشناسان یاصاحب نظران رابه این نقطه معطوف داشته تااین ایستگاه مهم درمحدوده عشق آبادتعبیه وبه سرانجام میرسید،هم ازنظردسترسی امکانات به این ایستگاه راحت تر وهم موجب رشدوپیشرفت این محدوده و حداقل برای روستاهای اطراف میشد
همچنین شاید این امکان درآن برهه از زمان وجودداشته که مسئولین عزیزما،بانگاهی به آینده، مسیرریل آهن را با شیبی ملایم وچرخشی اندک،چندین کیلومترمسیرمردم منطقه( عشق آباد )رابه ایستگاه راه آهن نزدیکترنمایند
البته این نظربنده بود،شایدهم امکان پذیرنبوده است،لذاقصدبی احترامی ومداخله درامورمسئولین عزیزی که این طرح عظیم رابه عرصه ظهور رسانیدندرانداشته وکمال تشکرراهم دارم
وضمن احترام به تمامی آن مجموعه وبالاخص نماینده پرتلاش وقت،مرحوم مغفور،شادروان جناب مهندس شکیبی عزیزکه بارایزنی وپیگیریهای مکرر،این پروژه بزرگ رابه مرحله اجرادرآورده واثری ماندگارازخودبجای گذاشتندرااعلام میدارم
روحشان شادویادشان گرامی باد
درهرحال بهترین راه ممکن برای بنده این بودکه ضمن سلام وعرض خسته نباشید، ازمسئولین حاضردراین ایستگاه،پرس وجو نموده تابتوانیم به درستی به مسیرخودادامه دهیم
پس ازتوقف و ورودبه این محدوده تلاش نموده تابتوانم سوالات خودرا ازعزیزان حاضردرایستگاه دیهشک پرس وجو نموده،اما تقریبا تمام آن محدوده را طی نموده وازپشت پنجره باصدازدن منتظرجواب بودم
که درانتها یکی ازعزیزان را که دردفترمحل کارشان تشریف داشتندازپشت شیشه مشاهده نمودم، پس ازگپ و گفتی کوتاه ،ایشان فرمودندکه مادراین منطقه روستایی به نام مبشرآبادنداریم
وشمابایدبرگردید
علی ایحال وقتی که ازایستگاه خارج شدیم چند عدد درخت نظرمارابه خود جلب نموده وتصمیم گرفتیم که حداقل برای صرف یک استکان چایی به این منطقه مراجعه نماییم،
طبق فرمایش برادرحاضردرایستگاه، این مکان مربوط به چوپان عزیزی است که دارای چندراس گوسفندیوده ودرحقیقت گاهی اوقات برای استراحت به این مکان مراجعه نموده واز این طریق امرارمعاش مینماید،
البته فاصله این منطقه متروکه تاایستگاه قطار، خیلی کم بود
پس ازرسیدن به این مکان،متوجه شدیم، جایی برای نشستن و استراحت ،حتی مدت زمان کوتاهی،هم وجودندارد
لذا ازهمان مکان به راه خود ادامه داده و برای رسیدن به روستای مبشرآبادتلاش مینمودیم
ودرطول مسیربازبه یک روستای دیگر باخانه های متروکه وخالی ازسکنه باچندعدد درخت رسیدیم که آب بسیارکمی ازبالادست منطقه درجریان بودوبرای جمع آوری آب،استخری تعبیه نموده بودند،تابتوانندبرای کشاورزی استفاده نمایند
ازاین منطقه هم کمی عبورکردیم و مشاهده نمودیم که درنزدیکی جاده اصلی ده محمد به طبس قرارگرفته ایم
ودرادامه وقتی به جاده اصلی رسیدیم
متوجه شدیم که فاصله ما تا ده محمد تقریبا حدود ۱۰ کیلومترمیباشد
ادامه داستان درقسمت چهارم تقدیم حضورتان خواهدشد
باتقدیم احترام ،شهروندعشق آبادی مقیم تهران. شنبه مورخه ۱۴۰۲/۲/۲۳
@eshkabar
ارسال شده توسط:Ahmad Rajabzadeh
@eshkabar

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن